من برای تو می نویسم ...
کلون درب هر کس مکوب...
دیوارانند اینان و بس، مگو
دل می برد با تو کلمات را
بی بودنت آرام می گیرداین دفتر
سطر سطرش، آرامِ آرام
نه یکسر بسته می گردد بی سطری دگر
بی تو بودن نخواهم هیچ
هیچ............
م.ن
همه جا مزین بود
و باغی سبز
پر رفت و آمد و پر هیاهو
ترمه و اطلسی پوش بودند زنان
ریش و سبیل بود و بی ابرو
گاه و بیگاه بایدش می پرسید ز آنان که :
مونث اید یا مذکر آیا شما ؟
و اندر آن باغ دلفریب
حرف ازنشستن و پرداختن
دل بدادن و ناز خریدن
هر طرف غش میرفت ظریف
لکن انگار طبیبی بود حریف
مست گشتم چو این وادی بدیدم
قهقهه خنده دامانم گرفت
این بنده ی حقیر گفتمش:
این باغ هنر باشد همه فن حریف
م . ن
بی تو نمی شود.....
همراهی نمی کنند کلمات
انگار پایشان در باتلاق نبودن گیر کرده
آرا م به ساحل نبودن می کشانند
پس باید نقطه گذاشت و رفت
...
اما ...
باید به جای رفتن ؛ به پرواز درآمد
برای رسیدن...
برای آذین بستن...
برای آمدنت .....
م . ن
.: Weblog Themes By Pichak :.